16دی1398
امشب من تو بابا به اتفاق آقا جونا با قطار ساعت11 برای باز دوم راهی مشهد شدیم ،چه حس خوبیه وقتی آقا هم ما رو بی هوا دعوت میکنه!آدم حال و هوای دلش خوب میشه،اون شب تو قطار خیلی خوب بود و راحت به مقصد رسیدم با این تفاوت که تو رو تخت بودی و منم کف قطار یه عالمه رخت پهن کردم و تخت خوابیدم و تو گاهی غل میخوردی که بیوفتی یا من یا بابا میگرفتیمت😂،خلاصه خیلی خوب بود صبح روز17 رسیدیم و عصرشم عزیز جونا اومدن و به اتفاق هم همگی قبل از شام رفتیم آتلیه نزدیک هتل و عکسای دست جمعی گرفتیم بعدش رفتیم حرم و زیارت اقا،هر روز حرم بودیم و بازار کلی سر دماغ شدیم هوا هم خوب بود بر عکس تصورم سرد نبود...
20 دی ساعت14 بلیط گرفتیم و اومدیم خونه ولی اقا جون بهرام بخاطر فوت عموشون مجبور شدن هوایی با عزیز جون برن شیراز ولی قول دادن دو روزه برگردن که سر قولشون موندن و برگشتن و کلی خوشحال شدیم...
با هم بودن مخصوصا با عزیزای دل خیلی حال و هوای دل آدم رو خوب میکنه....
این روزا هرچی ما میگم تو سریع تکرار میکنی،یه چیز رو بهت یادم بدم دیگه تو ذهنت میمونه و یادت نمیره،اسم تمام عروسکات رو بلدی تازه به لیلا میگی لی لا وای خیلی با نمک میگی،اقا جون بهرام خیلی ذوقت رو میکرد و همش میگفت سوفیا خیلییییی باهوشه،این اعتقاد همه بود ماشاءالله باهوشی عزیزم
خدایا شکرت
بازدید : 180
يکشنبه 3 اسفند 1398 زمان : 2:07